تقلاده ها

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فلاسفه» ثبت شده است

همانطور که گفته شد شوپنهاور دارای تاریک ترین دید در میان فلاسفه ی معاصر خود بود.

هرچند وی در دوران زندگی اش تنها بود و هیچگاه مورد توجه قرار نگرفت اما پس مرگ وی، فلسفه درک بیشتری از ایده های وی پیدا کرد و بعنوان نابغه ی قرن شناخته شد...

نیچه کتاب غروب بتها میگوید:

در محافل علمی از من میپرسند، ایا شما المانی ها هنوز کسانی مانند شوپنهاورتان دارید که آن افتخار کنید؟

گفته میشود البرت انیشتن هرگاه فرصت میکرد به مطالعه ی اثار شوپنهاور میپرداخت و در وصف آن گفته بود: مگر میشود شوپنهاور را بدون لبخند خواند!...

 

از نظر بنده، فلاسفه هر یک جملاتی دارند که بعنوان مرجع در فلسفه محسوب میشود؛ زمانی که آن فیلسوف یک ایده ی کاملا پخته را درون تنها چند کلمه میگنجاند...

 

در شاهکار متعلقات و محلقات میخوانیم:

«در حقیقت انسان موجودی وحشی و تنفر انگیز است که ما آن را در حالت مهار شده میبینیم و نامش را تمدن گذارده ایم...»

رسانه های تند رو از شوپنهاور بعنوان یک فیلسوف خداناباور و کج فهم یاد میکنند و این جمله را به تمسخر میگیرند با سرچ کردن جمله بالا در گوگل میتوانید به آن دسترسی پیدا کنید پس لازم دانستم کمی به آن بپردازم.

در این جمله چند کلمه ی کلیدی وجود دارد (“انسان وحشی و تنفر انگیز” ، “مهار” ، “تمدن”)

انسان همان انسان صد ها هزار سال پیش است که مانند دیگر حیوانات زندگی میکرد اما بواسطه هوش پیشرفته تری که نسبت به دیگر حیوانات داشت توانایی درندگی بیشتری نسبت به انها دارا دارا بود.

اگر مهاری وجود نداشته باشد انسان همان انسان است.

مهار هایی امروزه انسان را از وحشی گری باز میدارند به دو دسته ی برونی و درونی تقسیم میشوند.

مهار های برونی تقسیم میشوند به دو دسته:

نظارت اجتماعی و قانون

 

اگر شما دست به قتلی بزنید حتی اگر قانون نیز وجود نداشته باشد نظارت اجتماعی شمارا مینگرد و اجتماع شمارا بعنوان قاتل و فردی خطرناک طرد میکند.

حال اگر در خفا و نبود نظارت اجتماعی این کار را بکنید قانون متوجه شما میشود و همان کار یا معادل آنرا با شما انجام میدهد.

 

اگر هیچکدام از آنها نیز وجود نداشته باشند نظارات درونی مانند:

خدا، وجدان و عشق دست به عمل میزنند.

 

بعنوان مثال:

من و شما دو دوست هستیم که در حال قدم زدن هستیم.

چه تضمینی وجود دارد که من شمارا به قتل نرسانم؟

 1. اگر این کار را انجام دهم تبدیل به یک قاتل میشوم

 2. آنگاه قانون مرا مجازات خواهد کرد

 3. این کار گناه است

 4. من با این کار یک انسان را از زندگی محروم میکنم. او میتوانست بخندد او میتوانست لذت ببرد او میتوانست از خیلی از زیبایی هایی که در اختیار همه هست برخوردار باشد

 5. او دوست من است من او را دوست دارم زیرا او نیز مرا دوست دارد

 

 

اگر هیچ یک از اینها وجود نداشته باشند با کوچک ترین احساس ناراحتی در کنار شما، شمارا به قتل خواهم رساند.

 

اما انسان همیشه دارای ضعف است بنابر این هیچگاه این مهار ها کاملا درست کار نمیکنند...

برای مثال اگر شما فردی که به قصد اسیب زدن به شما نزدیکتان شود را به قتل برسانید؛ تمامی این ناظر ها کار خود را کاملا صحیح انجام میدهند.

 

اما اگر در جنگ دولتها شما هرچه بیشتر دچار قتل شوید:

قانون از شما تقدیر بعمل می اورد

و اجتماع از شما بعنوان غرور ملی یاد میکند‌ و به شما می بالد

همچنین نزد خود همیشه سربلند خواهید بود که رضایت این دو ناظر را بدست اورده اید...

 

بنابر این این قلاده ی ناظر ها است که گلو انسان را میفشارد تا جنایت نکند و انسان نیز بعنوان اشرف مخلوقات به خود میبالد که متمدن گشته است...

 

پایان بخش دوم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۱۱
دانیال میرزایی


 •[انسان در حقیقت موجودی بی رحم تنفر انگیز است که ما آن را در حالت مهار شده میبینیم و نامش را تمدن میگذاریم…]•

«آرتور شوپنهاور»

ارتور شوپنهاور - متولد ۱۷۸۸ در گدانسک لهستان - از تاثیر گذار ترین فلاسفه ی تاریخ که در تاریخ خود جای نداشت...

وی به گفته ی خود تاریک ترین نگرش به جهان را نسبت به دیگر فلاسفه ی معاصر خود داشته است.

سر چشمه ی این دیدگاه تاریک و این بیان عریان مسلما به جوانی پر خروش وی بازمیگردد؛ زمانی که پدرش که تاجر پر اوازه ی هلندی تبار بود خود را به دلایلی نا معلوم حلق اویز میکند ارتور جوان به ادامه ی زندگی در کنار مادرش میپردازد.

رابطه ی وی با مادرش اما اصلا خوب نبود.

مادر آرتور نویسنده و شاعر پر اوازه ای در دوران خود بود اما ارتور جوان هیچگاه مهر مادری را نچشید...

معروف است که میگویند زمانی که مادر آرتور از “گوته” شاعر مشهور المانی تعریف و تمجید میشنود در حالی که گوته بشارت داده بود آرتور فرد بزرگی خواهد شد بسیار ناراحت میشود و با هل دادن ارتور از پله ها به رابطه ی مادر و فرزندی پایان میدهد و ارتور در جوانی از مادر نیز جدایی می یابد و در حالی که علاقه ی شدید به کسب علم و تحصیل داشت ابتدا در دانشگاه پزشکی فارق التحصیل شد٫ سپس به فلسفه روی اورد...

 

 

 

سادگی قلم وی در عین حال عمق پیچیدگی کنش های ذهنی وی حالتی در انسان ایجاد میکند که به شخصه آن را ارضای روح بوسیله ی فلسفه مینامم...

شوپنهاور علاقه ی زیادی به شهرت داشت پس به تدریس روی اورد اما از حوضه تدریس وی استقبالی صورت نگرفت...

وقتی شاهکار جهان همچو اراده و تصور را به نگارش دراورد سالها بعد به وی خبر رسید که بیش از هزار نسخه از کتاب را بعنوان کاغذ باطله فروخته اند...

همچنین در دانشگاه با هگل دچار عدم سازگاری شد و با نامه ای تند استعفای خود را از دانشگاه برلین به عنوان استادیار به هگل اعلام داشت.

وی هیچگاه ازدواج نکرد از نظر او ازدواج مسئولیتی احمقانه بود.

وی از اساتید دانشگاه نفرت داشت و آنها را انسانهایی کم خرد میدانست.

حتی در کتاب هنر همیشه بر حق بودن مثال خصم هارا به اساتید دانشگاه ها و حتی هگل نسبت میدهد.

در اواخر زندگی وی زمزمه های انقلاب های پرولتری و سوسیالیسم شنیده میشد اما نظر وی در این باره چنین بود که چنگال طبیعت خونین است و در طبیعت همیشه عده ای در مقام شکارچی و عده ای در مقام قربانی ظاهر میشوند و برابری مطلق دست نیافتنیست...

پایان بخش اول...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۳۹
دانیال میرزایی